نگاری دلبری دارم چو زلف خود ز من سرکش


به جان قربان شدم او را نمیگیرد دلم ترکش

ز حد بگذشت مشتاقی به جام باده ی باقی


لبالب کن قدح ساقی به یاد لعل او درکش

بر آن سرو سیم اندام اگر در بر کشی روزی


نه قد سرو دلجو جو و نه ناز صنوبر کش

گر آن آیینه روی از روی مهرت روی بنماید


نه روی ملک دارا بین و نه حکم سکندر کش

برو ای زاهد خودبین مه دایم عیب می بینی


قلم در حرف رندان پریشان قلندر کش

بزن چرخی و زین چنبر برون نه پای همت را


کزین بیرون بنه پای و قلم در چرخ و چنبر کش

ترا ابن حسام اول چو در کوی نکونامی


نشد ممکن گذر کردن به بدنامی علم در کش